ashegane

+نوشته شده در پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:,ساعت19:18توسط hanie |

+نوشته شده در پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:,ساعت19:16توسط hanie |

+نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت19:21توسط hanie |

+نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت19:16توسط hanie |

+نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت19:15توسط hanie |

+نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت19:10توسط hanie |

+نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت19:9توسط hanie |

+نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت19:8توسط hanie |

+نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت19:2توسط hanie |

+نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت19:0توسط hanie |
ashegane
+نوشته شده در سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:,ساعت18:7توسط hanie |

 

 

مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود.ناگهان پسر ۴ ساله اش سنگی برداشت وبا آن چند خط روی بدنه ماشین کشید.مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که دردستش داشت، این کار را می کرد!

در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را ازدست داد. وقتی پسرک پدرش را دید …

با نگاهی دردناک پرسید: بابا!! کی انگشتانم دوباره رشد میکنند؟ مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی بر زبان نیاورد..

او به سمت ماشینش برگشت و از روی عصبانیت چندین بار با لگد به آن ضربه زد. در حالی که ازکرده خود بسیار ناراحت و پشیمان
بود، به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد. پسرش نوشته بود:

«« دوستت دارم بابایی»»

…..

…..

روز بعـــــد آن مــــــــرد خودکشـــــــــــی کــــــرد!!

 

+نوشته شده در سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:,ساعت14:46توسط hanie |

خدا به شيطان گفت: ليلي را سجده كن.

شيطان غرور داشت، سجده نكرد.گفت: من از آتشم و ليلي گل است.
خدا گفت: سجده كن، زيرا كه من چنين مي خواهم.
شيطان سجده نكرد. سركشي كرد و رانده شد؛ و كينه ليلي را به دل گرفت.
شيطان قسم خورد كه ليلي را بي آبرو كند و تا واپسين روز حيات، فرصت خواست.

خدا مهلتش داد. اما گفت: نمي تواني، هرگز نمي تواني.

ليلي دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در دست من.
گمراهي اش را نمي تواني حتي تا واپسين روز حيات.
شيطان مي داند ليلي همان است كه از فرشته بالاتر مي رود.
و مي كوشد بال ليلي را زخمي كند. عمريست شيطان گرداگرد ليلي مي گردد.
دستهايش پر از حقارت و وسوسه است.
او بدنامي ليلي را مي خواهد. بهانه بودنش تنها همين است.
مي خواهد قصه ليلي را به بي راهه كشد.
نام ليلي، رنج شيطان است. شيطان از انتشار ليلي مي ترسد.
ليلي عشق است ...

+نوشته شده در دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:,ساعت22:0توسط hanie |

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

 

هر که با ما بود از ما می گریخت

 

 

 

چند روز هست حالم دیدنی است

 

حال من از این و آن پرسیدنی است

 

 

 

گاه بر روی زمین زل می زنم

 

گاه بر حافظ تفال می زنم

 

 

 

حافظ دیوانه فالم را گرفت

 

یک غزل آمد که حالم را گرفت

 

 

 

ما زیاران چشم یاری داشتیم

 

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

+نوشته شده در دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:,ساعت21:59توسط hanie |
صدام کن..........................................

عشق من ، منو صدا کن

تو منو از نو بنا کن

رهسپار غصه ها کن

تو به خاکستر نگاه کن

آتشی تازه به پا کن

ای بهار انتظارم

من زمین بی بهارم

شوره زار انتظارم

چهره شکسته دارم

جسم و جانی خسته دارم

به در ویرانه دل

بغض قفل بسته دارم

عشق من منو صدا کن

من رو از خودم رها کن

تو اجاق مرده ی دل

آتشی تازه بنا کن

تو منو از نو بنا کن

عشق من منو صدا کن

قصه ام رو بی انتها کن

رو به رویت آینه بگذار

ابدیتی بنا کن

عشق من منو صدا کن

+نوشته شده در دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:,ساعت21:56توسط hanie |
برای سخن اغاز
کودک نجوا کرد :خدایا با من حرف بزن

مرغ دریایی اواز خواند و کودک نشنید

سپس کودک فریاد زد :خدایا با من حرف بزن

رعد در اسمان پیچید اما کودک گوش نداد

کودک نگاهی به اطرافش کرد گفت خدایا پس بگذار ببینمت

ستاره ای درخشید ولی کودک توجه ای نکرد

کودک فریاد کرد خدایا اااااااا به من معجزه ای نشان بده

ویک زندگی متولد شد اما کودک نفهمید

کودک با ناامیدی گریست

خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی

بنابراین خدا پایین امد و کودک را لمس کرد

ولی کودک پروانه را کنار زد و رفـــــــــــت.....

 

 
+نوشته شده در دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:,ساعت21:50توسط hanie |

یادته يه روز بهم گفتي هر وقت خواستي گريه کني برو زير بارون

که نکنه نامردي اشکاتو ببينه و بهت بخنده ...

گفتم اگه بارون نيامد چي؟

گفتي اگه چشماي تو بباره اسمون گريش ميگيره ...

گفتم :يه خواهش دارم وقتي اسمون چشمام خواست بباره تنهام نذار

  گفتي به چشم ...

حالا من دارم گريه مي کنم و آسمون نمي باره ........

دوستت دارم

 

+نوشته شده در دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:,ساعت21:22توسط hanie |

ای آسمون زیبا امشب دلم گرفته

های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غزق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

+نوشته شده در دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:,ساعت17:41توسط hanie |

تو دور مي شوي
و انگار ابرها ستاره ام را مي چينند
و تك شقايقم در مرداب مي ميرد
و حال در بطن اين لحظه هاي سرد
سبد هاي سيب پر از خالي است
ومن اهسته زير سايه ي درخت ها تب مي كنم
و در اغتشاش توهم برگ ها هذيان مي گويم
اه تو هركجا هستي سري به خواب من بزن
وببين كه هنوز بي شقايق بي ستاره در چشم سيب ها رنگ مي بازم

 

+نوشته شده در دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:,ساعت17:6توسط hanie |